گاهی کالبدم را نمی شناسم
گاهی ام روحم را!...
اینجا تاریکیست ..
چشمانم نمی بینند
کسی باخود ؛ آیینه ای ؛چراغی بیاورد.
کاش...
اوهوم!
ممنون از چراغتون
من از نهایت شب حرف می زنممن از نهایت تاریکیو از نهایت شب حرف می زنماگر به خانه ی من آمدیبرای منای مهربان چراغ بیار!و یک دریچهکه از آنبه ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم.(فروغ فرخزاد)
سلام من ورد پرسی شدمالبته هنوز دو دلمولی بهم سر بزنwww.fonex.wordpress.com
اوهوم!
ممنون از چراغتون
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیار!
و یک دریچه
که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم.
(فروغ فرخزاد)
سلام
من ورد پرسی شدم
البته هنوز دو دلم
ولی بهم سر بزن
www.fonex.wordpress.com