دلتنگی با طعم بستنی

لطفا لبخند را فراموش نکن!!!

دلتنگی با طعم بستنی

لطفا لبخند را فراموش نکن!!!

گیج و مبهم

 


گاهی کالبدم را نمی شناسم


گاهی ام روحم را!...


اینجا تاریکیست ..


چشمانم نمی بینند


کسی باخود ؛ آیینه ای ؛چراغی بیاورد.



 

کاش...

 



بعضی وقتها ساده ترین جواب کنار دستمون ولی این قدر به دور دست ها نگاه می کنیم که آن را نمی بینیم...


شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند.
نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت:
نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟
واتسون گفت:
میلیونها ستاره می بینم .
هلمز گفت:
چه نتیجه میگیری؟
واتسون گفت:
از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم.
از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد.
از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در موازات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد.
شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت:
واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند!


سکوت


خیلی وقت ها ، سکوت از هر کلامی گویا تر است.


بی آنکه بخواهم چیزی بگویم، ناراحت شوم ، یا حتی واکنشی نشان دهم.


سکوت می کنم.


سکوت من بازگو کننده خیلی از احساساتم؛ نمیگویم که هست ولی باید باشد


وقتی که کلامی در خور گفتن نمی یابم.......

 



چقدر سخته آدم پر از حرف باشه اما...


سکوت جایگزین همه حرفاش بشه


:


:

تاریکی


تنهایم

در اتاقی پر از سکوت چراغهای رنگانگ

در هیاهوی بازی نقشهای رنگانگ کتاب های خفته در قفس

در میان دیوارهایی خالی از سفیدی

*****

دفتر آرزوهایم را ورق می زنم

چیزی جز صفحات سفید دست نخورده ، عایدم نمی‌شود

به راستی که سفیدی هم زیباست !

*****

همیشه منتظر بوده ام

منتظر روشنایی 

سالهاست که برای رسیدن به نور دست و پا می‌زنم !

دلم می‌پرسد : هنوز در تا ریکی هستی ... ؟!!


حس خوب


دیروز خوب بارید...


نمی تونم حس خیس شدنم رو زیر بارون توصیف کنم...


زیر بارون راه رفتم و فکر کردم!!!



من گم شدم...


در تاریکی, در دل شب, در غبار گم شدم....

 سایه ی سنگینی مرا با خود می برد...

 رهایم کن...

 من نیستم...

 سکوتم مرا به نا کجا می برد...

 صدایم کو؟

 پاهایم فراری...

 نور چشمانی اذیتم می کند...

 ای کاش خواب باشد...

 هو هوی باد...

 سراب...

 چیست؟

 مرا بیابید...من گم شدم...